عکاسی ساده است، عکاسی سخت است
آنقدر ساده است که مسخره به نظر میرسد. آنقدر ساده است که اصلا نمیتوانم شروع کنم - نمیدانم باید از کجا شروع کنم. هر چه باشد، فقط نگاه کردن به چیزهاست. همهی ما این کار را میکنیم. خیلی ساده، صرفا راهی است برای ثبت کردن آن چیزی که میبینید - دوربین را به سمت آن چیز بگیرید، و دکمه را فشار دهید. مگر چقدر سخت است؟ تازه، در این عصر دیجیتال، رایگان هم هست - حتی خرج فیلم را هم لازم نیست بپردازید. آن قدر ساده و ابتدایی است که آدم خندهاش میگیرد.
خیلی سخت است چون همه جا هست، در هر مکانی، در هر زمانی، حتی همین حالا. [عکاسی] منظرهی همین قلم است در دست من که مینویسم، تصویر شمایی است که مطالعه میکنید. خودتان را از این نوشته جدا کنید و ببینید: همان جاست، آن طرف اتاق - آنجا … و آنجا. و [ناگهان] دیگر نیست. از آن عکس نگرفتید، چون فکر نمیکردید ارزشش را داشته باشد. و حالا دیگر دیر شده است، آن لحظه دود شده و به هوا رفته است. اما در یک آن، لحظهی دیگری از راه رسیده. حالا. چون زندگی از میان ما و در اطراف جریان دارد، رو به جلو، رو به بیرون، در هر جهت میتازد.
اما اگر همیشه در همه جا هست، و این قدر راحت میتوان درستش کرد، چه ارزشی دارد؟ کدام تصویرها اهمیت دارند؟ آیا عکاسی همان عکسهایی است که به سختی به دست آمدهاند و دانسته، کنترلشده و از پیش تجسمیافته گرفته شدهاند؟ بله. یا آن عکسهایی که تصنعی، خشک و پُرگو هستند؟ گاهی اوقات. آن اسنپشاتهایی که بدون مقدمه و هردمخیالی گرفته شدهاند؟ حتما. یا شاید عکاسی فقط مشاهدهای از سر شانس، لحظهای تصادفی باشد که از سر بخت و اقبال به دام افتاده است؟ شاید. آیا عکاسی بیان بصری و شهودی هوش سیال است؟ دقیقا. و یا عصارهی سالها نگاه کردن، دیدن و فکر کردن دربارهی عکاسی است؟ قطعا همینطور است.
"تنها درس زندگی [این است که] : آنقدر تصادف در آن وجود دارد که یک نفر انسان نمیتواند به همهی آنها اقرار کند و دیوانه نشود".
- توماس پینچون، V.
خب، پس من آن جریان بیپایان، آن غباری را که زندگی را اینجا و اکنون پوشانده است، چطور معنی کنم؟ چطور از میان آن [طرف دیگر را] ببینم، چطور از آن کرانه بگذرم؟ آیا به خیابان بروم و از غریبهها عکس بگیرم، آیا با دوستانم تابلویی دراماتیک بسازم؛ آیا تنها از عزیزانم، خانوادهام، از خودم عکس بگیرم؟ یا شاید فقط باید از زمین، از سنگها و درختها عکس بگیرم - اینها حرکت نمیکنند، شکایت نمیکنند، من را پس نمیزنند. خانههای قدیمی؟ خانههای نو؟ آیا به یک منطقهی جنگی در آن سرِ دنیا بروم، یا به مغازهی سر چهارراه، یا اصلا پا را از اتاقم بیرون نگذارم؟
بله و بله و بله. آن قدر انتخاب دارید که نمیتوانید انتخاب کنید، فقط نگذارید که این مسأله جلوی شما را بگیرد. از آن آگاه باشید، اما گیر نیافتید - آرام بگیرید، عکاسی همه چیز است، همه جا هست. پیدایش خواهید کرد و پیدایتان خواهد کرد، فقط شروع کنید، به طریقی، هر طریقی، فقط اینکه: شروع کنید.
خب، اما مگر لازم نیست که یک مضمون واضح و منسجم داشته باشم، حتما که باید بدانم میخواهم اول از همه چه کار کنم؟ [اگر این طور باشد] خیلی خوب خواهد شد، اما شک دارم که رابرت فرانک وقتی کارش را شروع کرد، میدانست همهی آن کارهایش به چه معنی بود، یا سیندی شِرمَن هم همینطور، و یا رابرت مِیْپِلثُرپ یا اَتژه یا … پس نباید انتظارش را داشته باشید. هر قدر از پیش بیشتر برنامهریزی شده باشد، جا برای شگفتی کمتر باقی میماند، برای این که دنیا واکنش نشان دهد و با شما حرف بزند، برای این که ایده جا بیافتد و اجازه بدهد تردید و ابهام به درون [کار] بلغزد، و گاهی اوقات همینها از قطعیت و شفافیت مهمتر هستند. اغلب اوقات، اثر بیشتر از آن چیزی که هنرمند قصدش را داشته، حرف میزند.
اما عکاسیِ من همیشه در قالب زنجیرهای تر و تمیز و منسجم نمیگنجد، پس شاید لازم باشد رها از هر شکلی، دور دنیا بچرخم، آزاد باشم و بتوانم از هر چیزی در هر زمانی عکس بگیرم: از آسمان، از پاهای خودم، از قهوهی درون فنجانم، از گلهایی که همین الآن متوجهشان شدم، از دوستان و معشوقههایم، و چون اینها همهی زندگی من هستند، یقینا معنایی خواهند داشت؟ شاید داشته باشند. گاهی اوقات این کار نتیجه میدهد، گاهی اوقات هم اضافهکاری است، اما انتخاب انتخابِ شماست، چون شما حتی میتوانید 'معنی ندادن' را انتخاب کنید.
"پس آخر سر، حتی این داستان هم بیمعنی (ابزورد) است، که اگر منظور و مقصودی در کار باشد، خود این مسأله بخش مهمی از آن به حساب میآید، چرا که ظاهرا این مسأله هم که [داستان] اصلا و ابدا نباید مقصودی داشته باشد، خود بخشی از منظور [داستان] است".
-مَلکم لاوری، Ghostkeeper
باشد، من وقت میخواهم تا به این مسأله فکر کنم. به این که برای مدت کوتاهی آن آزادی را به خودم بدهم. چند سالی وقت میخواهم. ممکن است که جواب سؤالم را پیدا نکنم، اما دور و بر کسانی خواهم بود که این سؤال را میفهمند، کسانی که خودشان هم به همین مرحله رسیدهاند. شاید پا در راه اشتباهی بگذارم، یا به دلایل اشتباهی شروع به کار کنم - شاید چون به دوربین علاقه داشتم، شاید فکر میکردم عکاسی گزینهی سادهای است، اما حالا اگر مجبورم که امتحان کنم، پس شاید روی چیز کوچکی، افتان و خیزان، قدمی برداشتم، چیزی که برایم اندکی معنا هم که شده داشته باشد، یا این که [حداقل] خیلی ساده، درست به نظر برسد. اگر روی آن تمرکز کنم، شاید بزرگ شود، به شیوهی خودش، موقرانه و وصفنشدنی، شروع کند به مهم شدن. مثلا عکاسی کردن از عرب-امریکاییهای ایالات متحده، انسانهایی که زندگی و امید دارند، خانواده دارند، احساس دارند، دگرجنسگرا یا همجنسگرا هستند، جوان هستند، پیر هستند، و همهی آن انسانیتی که هالیوود ازشان دریغ کرد را با خود دارند. یا جامعهی سیاهان نیو هِیوِن، که کلمات بازی پانتومیم را آنقدر مضحک و آنقدر مفرح نمایش میدهند که نمیشود از حرکاتشان سردرآورد و همهی پیشفرضهای من را تکهتکه هزار تکه کردند، یا طنینهایی از یک اسنپشات از دوستپسر قدیمی من که هم بامزه، هم آزاردهنده و هم غمانگیز است. یا چشماندازی بینام-و-نشان از حومه، در بخش شمالی ایالت، که حالتش در برابر تصاویر چشمگیری که بهشان عادت کردهایم، ایستادگی میکند. یا … این که ما زنها چگونه از بدنهایمان استفاده میکنیم تا آن کسی را که باور داریم باید باشیم به نمایش بگذاریم، یا …
"یک رمان؟ نه، من دیگر استقامت چنین کاری را ندارم، برای نوشتن رمان، باید مانند اطلس باشی، تمام جهان را روی شانههایت نگه داری، و ماهها و سالها تکیهگاه آن باشی، در حالی که امور جهان خودشان حل و فصل میگردند…"
- جی. اِم. کویتزی، خاطرات یک سال بد
و اگر بشود، ادامه خواهم داد، آن را میپرورم، چرا که ارزشش را دارد. ادامه بدهید، چون زمانی که چیزهای دیگر چندان بااهمیت به نظر نمیرسند، [ادامه دادن] اهمیت دارد: کاری برای پول، مأموریتی برای مجله، عکاسی مد. و آنگاه، یک روزی، آنقدر کامل خواهد بود که باور کنید تمام شده است. ساخته شده است. وجود دارد. انجام شد. و در جایگاه خود، سهمی است که شما ایفا کردهاید، و تمام آن تلاش و خستگی و زمان و پول، خوار خواهد شد. ارزش همهی اینها را داشت، چون چیزی واقعی است، چیزی که پیش از آن که شما به وجودش بیاورید، وجود نداشت: یک اثر هنری بااحساس، و قدرت و حساسیتی که از این جهان و انسانهای همشأن خودتان در جهان حرف میزند. زیبا نیست؟
∗ لازم دیدم که اشاره کنم عکس بالای متن کار خود پل گراهام و متعلق به مجموعهی A1-The Great North Road اوست؛ اما قطع عکس با قطعی که سایت اجازهی آپلود کردن عکس را میدهد فرق میکند و به همین خاطر مجبور شدم عکس را «برش بدهم». در صورت علاقه، میتوانید به سایت شخصی گراهام به نشانی www.paulgrahamarchive.com رفته و در آنجا کارهایش را کامل ببینید.